خداپرست حقیقی
سلام
دوستان عزیز امیدوارم تعطیلات خوبی را پشت سر گذاشته باشید به من که این چند روز خوش گذشت.
دیروز داشتم کتاب حکایتها و لطیفهها جلد سومش را میخوندم که به یک داستان از پاسکال رسیدم که برای من جالب بود گفتم بیام اینجا بنویسم که شما هم بخونید
در شرح حال پاسکال دانشمند اروپایی آوردهاند:
در اغاز جوانی بر اثر خرافات کلیسا هیچ گاه فرصت نیافته بود درباره خدای جهان آفرین بیندیشد.
روزی با کالسکهای به سوی مقصدی میرفت. اسبهای کالسکه از مسیر منحرف شده و پاسکال جوان را به قعر درُه پرتاب نمود.
شدت حادثه به قدری عجیب بود که پاسکال با خود اندیشید که اگر همه کارهای عالم بر مبنای قوانین طبیعی محض باشد،او نمیبایست در این حادثه زنده مانده باشد،و نتیجه گرفت که دست قدرتمندتری از قوانین طبیعت و نیرویی ناپیدا باید بر این جهان حکمفرما باشد. از آن روز به بعد،او یک خداپرست حقیقی شد.
او تمام کارهای علمی خود را ترک کرد و در معبدی به عبادت خدا
و دستگیری مستمندان و بیماران و محرومان جامعه مشغول شد؛تا انجا که خانه خود را ترک گفت،و مستخدمین را رها نمود وتمام وقت به خدمت بیچارگان درامد.
امیدوارم خوشتان آمده باشد.
ادامه داستان تا بعد.......